رخصتی از محتشم
                    15 شهریور 1391  توسط بوی گندم                 
                                        
                        
            
            با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد 
در خود تـمـام مرثیـه هـا را مرور کرد 
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جـور کرد 
احساس کرد از همه عالم جــدا شده است 
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است 
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت 
وقتی که میز و دفتر و خودکــار دم گرفت 
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت 
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت 
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست 
شـاعـر شـکـسـت خـــورده طـوفـــان واژه ها ست 
72 روز مانده که ماتم به پــــاشود
72 روز مانده که جانـــــــم . . .
