لحظه ی دیدار نزدیک است.
20 مرداد 1391 توسط بوی گندم
آدم آفریده شد….
آدم گناه کرد….
آدم رانده شد….
آدم دعا کرد….
دعا کرد….
و منتظر ماند……
منتظر ماند….
و هنوز هم آدم دعا می کند و منتظر می ماند.
اما این بار این انتظار خیلی طولانی شده
غنچه ها باز شدند و پژمرده شدند
روزها و فصل ها از پی هم گذشتند
جمعه ها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند اما خبری از یار نشد.
توی این لحظه های بی قراری اشک چشمانم نگران است
چشمانم هنوز منتظر است منتظر روزهای با تو بودن
آقا جان پس کی می آیی ؟
اما با این حال همچنان ندایی می گوید:
لحظه ی دیدار نزدیک است.